الاغی سوار فرغون

الاغی سوار فرغون

الاغی سوار فرغون

3.5
1 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

فرصت نگاهی به رمضون کرد که دراز کشیده بود و سلیمان او را باد می زد. بعد گفت: «آره. باید یه هفته بریم تعطیلات. اونم به خرج سلیمون.» اینطوری بود که آنها به جایی خوش و آب و هوا رفتند. سلیمان کباب درست می کرد. فرصت و دوستانش هم کلی بازی کردند. آخر سر هم موتورگازی سلیمان را برداشتند و سه نفری سوار شدند.