معرفی کتاب خیلی نگرانیم! شما لیلا را ندیدید!؟ اثر رسول یونان

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
و لیلا تا چشم به هم زد روز سفر ابراهیم فرا رسید. نگران بود اما به روی خودش نمی آورد. او از روز اول می دانست که ابراهیم مرد جاده و سفر است. باید با شرایط او می ساخت و طوری زندگی می کرد که با طبع ابراهیم سازگار باشد. او نمی خواست مانع رفتن ابراهیم شود زندگی را در همراهی معنی می کرد و وقتی که ابراهیم به راه می افتاد با لبخند بدرقه اش کرد و نگذاشت بعضی که راه گلویش را بسته بود بشکند و اشک از چشمانش سرازیر شود. شکیبایی کرد و بغضش درست موقعی شکست که ابراهیم از مرز رد شده بود.