معرفی کتاب در حرم یار اثر زهرا احسان منش

در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
0
توضیحات
همان نگاه گذرای راتا کافی بود تا التهاب و قرمزی چشم هایش از چشم تیزبین شهریار پنهان نماند. گویا پسر جوان تازه متوجه شده بود که این چشم ها ساعت ها در برآورده شدن حاجت قلبی او گریسته است. دل رئوف و بی ریای راتا چنان دلش را لرزاند که نتوانست برای مهمان کردن دخترها به صرف ناهار اصراری کرد. از همان جا دربست گرفت و تا خانه سکوت نمود. تا به حال چنین احساسی را تجربه نکرده بود. از خودش در عجب بود ... چه چیز در نگاه راتا نهفته بود که اینگونه اورا منقلب کرد؟ چرا لبش به حرف باز نمی شد؟ چرا دلش نمی خواست به چیزی لب بزند؟ چرا حالش دگرگون شده بود؟