مارگاک

مارگاک

مارگاک

4.0
1 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

اولین دیدارمان را یادت می آید؟ تو یک دختر بچه ی دوست داشتنی بودی. به یک تخته سیاه شبیه بودی که نوشته های بدخط پدر، مادر و معلم ات روی تو حک شده بود. چنان که مجبور بودم همه ی آن ها را پاک کنم و یک متن نو بر رویش بنویسم. متنی متعلق به من که قرار بود روی تمام تخته نوشته شود. خوشحالم که جای شوهر تو نیستم! اما از طرف دیگر، از دیدنت خیلی خوشحالم؛ چون من و تو یک جور فکر می کنیم. نشستن این جا و حرف زدن با تو، برای من شبیه خالی کردن شرابی است که خودم درست کرده ام. من به شراب خودم خواهم رسید، البته این بار شرابی جا افتاده تر از قبل، حالا که تصمیم گرفته ام دوباره ازدواج کنم، از قصد دختر جوانی را انتخاب کرده ام تا بتوانم طبق سلیقه ی خودم بزرگش کنم. می دانستی زن بچه ی مرد است، و اگر این معادله بر هم بخورد، مرد بچه ی زن می شود. آن وقت است که کار دنیا برعکس می شود و همه چیز از دست می رود!