این داستان که وقایع آن در سال ۶۱۶ ه.ق، می گذرد درباره دختری به نام «روناهی» است که اخلاقی مردانه و جنگجو دارد، از همین رو به تمام خواستگارانش پاسخ منفی می دهد. خواهر کوچک تر او با نام «صدیقه» ازدواج کرده است و نامادری اش با نام «نجمه» اصرار دارد که او با خواستگار تازه اش ازدواج کند. روناهی پدرش را درباره ازدواج نکردن متقاعد می کند و به تفریحات خود می پردازد. روزها می گذرد تا اینکه با ورود خوارزمشاهیان به عرصه حکومت، اتفاقی رخ می دهد که باعث می شود تا روناهی سوار بر اسب برای مبارزه با آنان عازم سفر شود... .