ثمره پاریس
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
0
توضیحات
خیلی بد است که این را اعتراف کنم اما من همیشه مردد بوده ام که با ویلیام صادق باشم یا نه. که احساسم را به او بگویم یا نه. یکی از دلایلم این است که او به ندرت احساس خودش را به من می گوید. آن قدر به ندرت ممکن است فکر کنید او هیچ احساسی ندارد. اما دارد.فکر می کنم که او فکر می کند احساساتش چیزهای ناخوش آیند و غیر قابل کنترلی اند که محاسبات دقیقش را از خط می زنند. احساسات حتی فرضیه های طراحی شده را هم از بین می برند. به خاطر همین است که سخت کار می کند تا آن ها را از بین ببرد. به عقب می روم و تا آن جایی که می شود در توالت به دیوار تکیه داد، به دیوار تکیه می دهم. و منتظر می مانم. می دانم چیزی را ک گفتم، شنیده. سکوتش به همین معنی است. او فقط دارد اطلاعات جدیدش را به بانک داده هایش وارد می کند و جوابش را محاسبه می کند. بعد از یک دقیقه می گوید: فکرش را هم نکن...
یادداشتها