قمار بی غروب
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
در این رمان «شاهرخ» که برای تفریح به پارک رفته است، دختری جوان و کف بین را می بیند، «فرشته» با اصرار دست شاهرخ را می گیرد تا طالع او را پیشگویی کند. آن روز می گذرد اما شاهرخ احساس عجیبی دارد و فکر می کند که عاشق فرشته شده است. فردای آن روز شاهرخ به پارک می رود تا شاید بتواند فرشته را پیدا کند، اما اثری از او نیست. آن روز نیز می گذرد، روز بعد شاهرخ که گویا خواب عجیبی دیده در حالتی آشفته به جلوی در می آید «کوکب خانم» همسایه شاهرخ که حال او را می بیند، جریان را به «رعنا» خاله ی شاهرخ اطلاع می دهد و... .