تابستان در اینکریدیبلانیا

تابستان در اینکریدیبلانیا

تابستان در اینکریدیبلانیا

نورمن هانتر و 2 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

با فرا رسیدن تابستان، پادشاه اینکرید ییلانیا به پیش خدمت دستور داد تا ساعت ها را یک ساعت جلو ببرد تا هوا زود تاریک نشود. پیش خدمت به محض شنیدن دستور، آن را اجرا کرد. فردا صبح که پادشاه از خواب برخاست، به تصور این که پیش خدمت کاری را که به او گفته شده، انجام نداده است، خود ساعت ها را یک ساعت جلو برد. هریک از درباریان نیز بی خبر از این که ساعت ها یک ساعت به جلو کشیده شده، همین عمل را تکرار کردند. تا این که سرانجام ساعت های دربار 12 ساعت به جلو کشیده شد، به طوری که ظهر در نیمه شب نشان داده می شد. پادشاه در این حال گفت: «امروز مفرح ترین روزی بود که تاکنون در زندگی داشته ام. اصلا فکر نمی کردم وقتی ساعت را یک ساعت جلو ببرم چنین اتفاقی خواهد افتاد». آن گاه دستور داد که ساعت ها را درست کنند و به اطرافیانش گفت: «از این به بعد هرکس دلش تابستان می خواهد، برود خارج از کشور یعنی همان انگلستان.» داستان حاضر، هشتمین شماره از مجموعة داستان های تخیلی «قصر پرهیاهو» است.