معرفی کتاب موش تنها اثر شراره شیرودی
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
"موشی" به همراه پدر، مادر و برادر بزرگش در چمنزاری زیبا زندگی می کرد. یک روز صبح پدر و برادر "موشی" برای مدتی به جنگل دوری رفتند تا برای فصل زمستان گردو جمع کنند. با رفتن آن ها "موشی" خیلی تنها شد و دیگر همبازی نداشت. یک روز وقتی مشغول بازی بود چشمش به کفشدوزک کوچکی افتاد. آن را گرفت و به خانه برد. مادرش با عصبانیت گفت کفشدوزک را آزاد کن، الان مادرش منتظر او است. اما موشی، کفشدوزک را داخل یک شیشه انداخت تا با او بازی کند و تنها نباشد. فردا صبح موشی قبل از آن که با کشفدوزک بازی کند، به چمنزار رفت تا برای صبحانه ی کفشدوزک از روی برگ ها کمی شته جمع کند. وقتی در حال جست وجو بود ناگهان داخل گودالی افتاد و درون آن زندانی شد درست مثل کفشدوزک بیچاره که در شیشه زندانی شده بود.