پل (رمان)
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
ای کاش نفسم بند نمی آمد زبانم به لکنت نمی افتاد و یکسر میباریدم روز و شب مجالی می ماند تا دم سیاه سربر آرد در آنی پذیرنده ی این همه ی من میشستمش میبردمش و خاکش میکردم که در او غلتم ای کاش خاک پذیرنده بود کاشکی سر سازگاری داشت تا من باران در شب مردادی در شبی که آسمان خاکستری سرخ ببارم بر سر این شهر یک میلیارد رویا ببارم تا بی نهایت تا انتهای زمین تا انتهای زمان تا انتهای زمین تا انتهای زمان تا انتهای انتها...