معرفی کتاب غولماز اثر احمد اکبرپور

در حال خواندن
0
خواندهام
13
خواهم خواند
0
توضیحات
مادر غولماز هفت-هشت تا مارمولک تر و تازه با یک سنجاب کله سیاه و یک جوجه تیغی بنفش برایش آورده بود. گفت: بخور تا جان بگیری مامان! فردا باید یک بچه ی آدمیزاد را درسته قورت بدهی. شوخی که نیست! غولماز چند قطره زهرمار سرکشید و سنجاب را قورت داد. مامانش به جوجه تیغی اشاره کرد و گفت: بخور دخترم که گوشتش خیلی خاصیت دارد! غولماز گفت: نه مادرجان! سیر شدم. مادرش گفت: خوشگل مامانی! اگز ار خارهاش بدت می آید، برایت پوست می گیرم. غولماز به ابرهای پشمکی توی آسمان خیره شد با خودش گفت: اه اه اه و نزدیک بود بالا بیاورد. .
یادداشتها