معرفی کتاب مرا باور کن اثر شراره بهرامی

در حال خواندن
1
خواندهام
3
خواهم خواند
0
توضیحات
حتی از تصور چنین موضوعی هم پشتم می لرزید. باز هم داشت به سمت من قدم برمی داشت. هرچی نزدیک تر می شد ضربان قلب من هم کندتر می شد. بالاخره درست روبروی من ایستاد در حالی که همچنان لبخند می زد، دستش رو به سمتم دراز کرد و نوک انگشتامو لمس کرد. یک دفعه تمام بدنم از اون تماس داغ شد. توی دستاش به حلقه طلایی بود که تلالو نگین های سفیدش چشامو می زد. می خواست اون حلقه رو تو دست من بکنه. دیگه نمی خواستم بیش تر از اون زجر بکشم. چشمامو بستم تا شاید وقتی بازشون می کنم از خواب بیدار شده باشم. اما وقتی چشمامو بازکردم هنوز هم تو اون اتاق بودم. به انگشتام نگاه کردم همون حلقه هنوز روی انگشتم بود... .