معرفی کتاب یکشنبه اثر آراز بارسقیان

در حال خواندن
0
خواندهام
3
خواهم خواند
2
توضیحات
امروز اگر آن گوشه ی دنج با آن پنجره ای که رو به کوه باز می شد نبود، هیچ وقت اجاره اش نمی کردم. شاید هیچ جای دیگری را هم اجاره نمی کردم. خانه مان می ماندم. هر چند این اتاق کوچک فرقی با اتاق کوچک تر خودم ندارد. شلوغ و به هم ریخته است. هیچ چیز سر جایش نیست. قرار هم نیست باشد. باید این پوستر متالیکا را همین روزها بکنم. دراز می کشم. از پنجره به کوه نگاه می کنم، به آسمان آبی و چند ابر سفید خوش تراش که به کوه دوخته شده اند. کش و قوسی به بدنم می دهم. خواب لعنتی. خاک روی کارتُن ها نشسته. طوری گوشه ی دیوار کنار هم نشسته اند انگار منتظرند کسی برشان دارد.