زمستان فصل مردن نیست
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
1
من دیوارهای خانه ی کوچک را میبینم و ایوان وسیع نیم طبقه ی بالا را که روی طنابش پر از لباس است.باد از سمت جنون می وزد و لباس های زیر آفتاب آرام و ملایم تکان میخورند.دوربین را جلو چشمم میگذارم و لنز را تنظیم میکنم.تهمینه مسیر نگاهم را دنبال میکند و دیگر حرفی نمی زند.همان جا است که میگوید چه کار کرده...