زمستان به سر آمده و روز شخم زنی مزرعه نزدیک است.
خانم فریزبی و چهار بچه موشش، که خانه شان در همان مزرعه است، چاره ای ندارند جز این که مانند هرسال از مزرعه اسباب کشی کنند. چون یکی از همین روزها سرو کله تراکتور صاحب مزرعه پیدا می شود و غرش کنان چنگک تیزش را درون خاک می کشد و قدم به قدم آن را زیر و رو می کند. در آن روز هیچ حیوانی نمی تواند از مزرعه جان سالم به در ببرد، و تمام خانه اه و لانه های زمستانی ویران می شوند.
اما امسال مشکلی وجود دارد: پسر کوچک خانم فریزبی به شدت مریض است. اگر در آن هوای سرد اسباب کشی کنند، بدون شک او خواهد مرد، و اگر اسباب کشی نکنند همگی جان خود را از دست می دهند.
روز شخم زنی لحظه به لحظه نزدیک تر می شود؛ تا این که خانم فریزبی با موشهای صحرایی آشنا می شود؛ موجوداتی مرموز، از نژادی خارق العاده و با هوش بسیار بالا، و آنها راه حل بسیار خوبی برای مشکل او پیدا می کنند...