معرفی کتاب واگن آخر اثر مریم شیدا
در حال خواندن
1
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
.... زیر باران می ایستادم و چشم می دوختم به گذر اما خبری از آقات نبود. دوباره میومدم پایین لچک سرم را عوض میکردم و دوباره می رفتم پشت بام و کوچه را دید می زدم اما باز خبری نبود. صدای گریه تو هم بلند شده بود تو هم آرام نمی گرفتی روی پایم بند نبودم از این طرف اتاق می رفتم اون طرف اتاق رفتم پشت بام خوب نگاه کردم یک سیاهی از دور به سمت خونه میومد سریع پایین اومدم و خودم رو رسوندم دم در آقات بود. عبا کشیده بر سر می خواستم عبا را پس بزنم یادم افتاد به حرفش آوردمش توی خانه آب از سر و رویش می چکید. به زور پاهایش را از زمین برمی داشت و می گذاشت. نشوند مش کنار کرسی مثل مار زخمی به خودش می پیچید. هی با خودم کلنجار می رفتم تا عبا را از سرش بردارم تا ببینم چه به حال و روزش اومده باز یادم می افتاد به حرف آقات می دونستم که خدا کارش را ساخته. پرسیدم ازش سید نو را به جدت بگو چی به روزت آوردن؟
یادداشتها