بگم

بگم

بگم

نوید بازیار و 1 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

سه برادر و یک خواهر در روستایی زندگی می کردند. اسم خواهر آنان، بگم بود. او یک بز زیبا داشت که در روستا به بز بگم معروف شده بود. بگم بزش را دوست داشت و بز نیز به نوازش های مهربانانة بگم عادت کرده بود. یک روز سه برادر و بگم تصمیم گرفتند، به گردش دسته جمعی بروند. آنها برای گردش به صحرای اطراف روستا رفتند، سه برادر در صحرا مشغول بازی بودند که ناگهان متوجه شدند که بگم ناپدید شده است. آنها همه جا را گشتند و او را نیافتند، پس به روستا برگشتند. مردم روستا برای پیدا کردن بگم به صحرا آمدند، اما آنها نیز بگم را پیدا نکردند و همه به خانه هایشان برگشتند. بگم گم شده و از ترس جانوران، درون غاری پنهان شده بود. او از تاریکی و سرما به خود می لرزید که ناگهان صدای خرسی را شنید، خرس قصد داشت بگم را بخورد، اما قبول کرد او را نخورد به شرطی که بگم زن وی شود. او ناچار پذیرفت و زن خرس شد. سال ها گذشت تا این که بر اثر اتفاقی بز بگم به غاری که خرس، بگم را پنهان کرده بود رفت و باعث نجات او شد. این کتاب برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.