آن بالا، این پایین

آن بالا، این پایین

آن بالا، این پایین

فاطمه توپچی و 2 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

در آسمان ستاره ی کوچک و مهربانی بود که زمین و مردمش را بسیار دوست داشت. بر روی زمین پیرزن تنها و فقیری زندگی می کرد که ستاره ی کوچک را نشان کرده بود و می گفت: "این ستاره ی من است." و هرشب با او از غم ها، غصه ها و تنهایی اش می گفت. ستاره تصمیم گرفت برای خوش حال کردن پیرزن به زمین بیاید. او برای این کار از ماه اجازه خواست. ماه به او اجازه داد و گفت که اگر پیرزن رازش را بفهمد و بداند که او یک ستاره است دیگر نمی تواند بر روی زمین بماند. ستاره قول داد و سپس به سوی زمین به راه افتاد و به شکل یک دختر زمینی نزد پیرزن رفت و پیش او ماند. پیرزن که از تنهایی نجات یافته بود روزگار را به خوشی می گذراند تا این که کمی بعد بر اثر کنجکاوی راز ستاره را دریافت. از آن پس ستاره به آسمان رفت. پیرزن همیشه نگاهش به آسمان بود و می دانست بین همه ی ستاره ها، ستاره ی مهربان و زبیایش به او نگاه می کند.