تکه های مرتعش جاندار از ایران
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
دنده را سنگین می کنم و از پیچ تند می کشم بالا. نفس ماشین در نمی آید. انگار هزار ساعت است دارم توی کوهستان می رانم. کوه سفیدپوشی رد می شود از شانه و کوهی مخمل تر از پیچ بعد. سربلند می کنم و بعد خورشیدِ سرخ، چشمم را میزند. آفتاب گیر را پایین می کشم. دستم را می چرخانم توی داشبورد دنبال عینک. ماشینی از روبه رو می آید، صدای بوق ممتدش از خیلی قبل تر پیچیده توی کوهستان. سر که میچرخانم راننده با صورت خونی از روبه رو می گذرد و دستش روی بوق است هنوز. سرم را از ماشین بیرون می برم و از جهت خلاف جاده دور شدنش را نگاه می کنم که رد می شود و می رود و انگار در هزارتوی کوهستان محو.