آب، آسمان

آب، آسمان

آب، آسمان

آذردخت بهرامی و 1 نفر دیگر
4.0
1 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

... حلقه ای از مویم را دور چشم ها، گردن، سینه، بازو و پاهایت می پیچم و گره کوری می زنم و تو را رو به رویم می نشانم. از حالا به بعد نه می توانی به خوابم بیایی و نه به خیالم. یعنی نمی گذارم بیایی. دیگر تمام شد... ... کاموایی مشکی را به نماد حلقه ای از مویت دور سرت می پیچم و گرهی می زنم. دکمه ای را به رنگ دکمه ی پیراهنت با دو کوک درشت به سجاف لباست می دوزم و نخ را با دندان می کنم. از این که این قدر نزدیکت شده ام که ناراحت نشده ای، شده ای؟ تو که از اول هم بدت نمی آمد. این من بودم که جنبه نداشتم... ... گفتم که، احتیاجی به خنجر یا چاقو نیست. گرچه احساس می کنم برای تمام کردن تو به هیچ یک از این ها احتیاج ندارم. تو تمام شده ای سامان، تو خیلی وقت است تمام شده ای... از متن کتاب