"شهراد"، پسر ارشد خانواده، مدتی است دچار درگیری های فکری زیادی شده و سوال های بسیاری درباره ی خانواده و اطرافیانش، ذهن او را به خود مشغول کرده است. خانواده ی وی در دسیسه ای با همکاری هم وانمود می کنند که او دچار روان پریشی شده و با همین دستاویز وی را در بیمارستان روانی بستری می کنند. سال ها بعد، خدمتکار پیر خانه در شرح ماجرا برای یکی از آشنایان خانواده پرده از رازی برمی دارد و معلوم می شود "شهراد" فرزند شریک آن خانواده بوده و پدر و مادر واقعی اش به همراه تمام فامیل بر اثر زلزله جان خود را از دست داده اند. پدرخوانده و مادرخوانده ی شهراد از موقعیت استفاده کرده و نوزاد تنها را به عنوان فرزند می پذیرند. تا از این طریق تمام ثروت به خودشان منتقل شود و این راز برای همیشه از کودک پنهان می ماند. آن ها سال ها بعد، به طمع به دست آوردن ثروت بیش تر با اتهام دیوانگی، شهراد را برای همیشه از سر راه برمی دارند، غافل از این که روزی به تقاص آن چه که کرده اند، فرزندشان بر اثر تصادف قطع نخاع شده و همین موضوع آن چنان آرامش زندگی شان را برهم می زند که زن و شوهر از یک دیگر جدا می شوند. رد شهراد سال ها بعد به عنوان مهندس و محقق در ساخت وساز در شهرهای کویری، در شهری در حاشیه ی کویر، پیدا می شود.