معرفی کتاب ملکه ی مارها و چند داستان دیگر اثر سیامک گلشیری

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
2
توضیحات
خیلی از بازرگانان در میان جمع خواستند کنیز را بخرند، اما دختر به هیچ کدام راضی نشد. دست آخر صاحب کنیز رو کرد به دختر و گفت: «پس خودت یکی را انتخاب کن تا تورا به او بفروشم.»کنیز به دقت به چهره ی آدم هایی که دور تا دورش را گرفته بودند نگاه کرد و یک دفعه چشمش به علی مجد الدین افتاد که گوشه ای ایستاده بود. یک آن احساس کرد قلبش به شدت به تپش افتاده، بی اختیار دستش را بلند کرد و انگشتش را به سمت او گرفت. گفت: «این همان مردی است که دلم میخواهد مرا بخرد.»همه ی بازرگانان برگشتند و به علی نگاه کردند که با تعجب به کنیز خیره شده بود. زمرد گفت: «جز این مرد، هیچ کس را نمی خواهم.»رو به صاحبش گفت: «تو قول دادی مرا به هرکس خودم خواستم، می فروشی.»