معرفی کتاب از پشت دیوارهای خاکستری: هشت داستان اثر کیوان باژن
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
به پدربزرگش گفته بود: «چرا نمی ری آرایشگاه بابابزرگ؟» و او نیش خندی زده بود و گفته بود: «من که تازه رفتم.» گفته بود: «اما بابابزرگ می دونی آخرین باری که رفتی و ریش تو زدی کی بود؟» گفته بود: «دیروز...» میم گفته بود: «نه بابابزرگ... پارسال بود... یادت نیست؟» و او آهی کشیده بود و گفته بود: «هی ی ی ی ی... جوونی... کجایی که یادت بخیر...» و پاکت سیگار بهمن اش را درآورده بود و یکی گیرانده بود. میم گفته بود: «سیگار پنجاه و هفت نداشتن بابابزرگ، واسه همین برات بهمن گرفتم.» می دانست پدربزرگ همیشه پنجاه و هفت می کشید. پدربزرگ گفته بود: «نه... یادم نمیاد که غیر سیگار بهمن چیز دیگه ای کشیده باشم.» میم از خیرش گذشته بود. پدربزرگ خیلی چیزها از یادش رفته بود. چه فایده داشت اذیت اش کند!... از داستان «دغدغه های مرحوم میم بزرگ و پسرش»