معرفی کتاب حیرانی اثر محمدعلی سجادی
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
خودش را دید در قالب زن اثیری همانند عکسی که سیاوش از او انداخته بود در زیرزمین خانه شان گیسوبلند،در کجتاب دود و نور،زنی با تور بلند چشم هایی رمز آمیز با تکه کاشی ای آبی با نقش اسلیمی در دست،بر او خندید،با تبسمی رازواره،می دانست که دارد این ها را بازی میکند.می دانست که پشت این اثیری بودنش موجودی است که با مردان بسیار نرد عشق باخته.به غیر از تنی چند،چهره اغلبشان را به خاطر داشت.اعتقادی به بند تنش نداشت،چرا باید نقشی را میپذیرفت که از آن او نبود؟خودش را لکاته ای دید،دید که سیاوش از پس تبسم او،دندان های تیز و وحشی اش را کشف کرده.