معرفی کتاب ما نباید بمیریم، رویاها بی مادر می شوند اثر سیدعلی صالحی

ما نباید بمیریم، رویاها بی مادر می شوند

ما نباید بمیریم، رویاها بی مادر می شوند

4.5
2 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

3

شابک
9789643516284
تعداد صفحات
312
تاریخ انتشار
1399/8/10

توضیحات

        باید زنده بمانیم. هنوز هم باران هست. راه، رؤیا، روشنایى هست. شب فقط استعاره است، شب هرگز دشمنِ کسى نبوده است. ما در ستایشِ زنده ماندن به شادمانى رسیده ایم. امتحان کن، شعر… خوب است، امید است، رضایت است، آزادى است.من برایت از شعر مى نویسم، شعر مى نویسم، از شفا مى نویسم، شفا مى نویسم. تکلیفِ ما رعایتِ رؤیاهاست. زندگى در شفا ادامه دارد، عشق ادامه دارد، امید ادامه دارد. من هم یکى از میانِ شما، یکى از شما، از همین بسیارانِ بى دریغ ام. بسیارانى در من زیسته و من در بسیارانى زندگى کرده ام. ما زنده مى مانیم، ما باید زنده بمانیم. شعر… خوب است، باران خوب است، بوسه خوب است؛ بوسیدنِ بى پایانِ در تو شدن، با تو شدن، از تو شدن.کشفِ حلول، کلمه، خوشى، خوبى، آرامش، آغوشِ آدمى. خورشیدهاى بى شمارى در چشم هاى ما مخفى مانده اند، ما طلوع خواهیم کرد. صبح نزدِ من است. من نزدِ توام، تو نزدِ زندگى. ما نباید بمیریم، رؤیاها بى مادر مى شوند.عشق… خوب است. من آن روز آمدم شما را به ادامه ى روشنِ راه دعوت کردم، گفتم عشق خوب است. و شعر اجازه نمى دهد اندوهِ دیگران را تحمل کنیم، شعر اجازه نمى دهد بى تفاوت از کنار تاریکى ها بگذریم. من به فهمِ فانوس ایمان دارم. قرار بود من همراهِ بودا زاده شوم، اما مادرانِ مُقَرَب یادشان رفت اسم ساده ى مرا در دفترِ رسولان بنویسند، قرار بود باران باشم، درخت انار، آب، بوته ى گُل سرخ…، اما شاعرانِ کُهن به سرزمینِ هیلانیا اشاره کردند. هنوز نوبتِ میلادِ من نرسیده بود. من گفتم امید خوب است، و اعتماد، و علاقه ى بى سؤال، و دانایىِ بى دلیل، سرشار شدن از شادمانى، رفتن به خوابِ رؤیا، و رسیدن به رضایتِ روشنایى، تا طلوعِ کاملِ پرنده.انسان… مبارک است، انسان خیلى مبارک است. او مى داند بُریدن تمرینِ خاستن است. او که به زانو در نمى آید، خردمند خواهد زیست. انسان خوب است، من خوبى ها را مى بوسم، لمسِ انسان را بو مى کنم. عزیز است عطرِ آدمى. ما نباید بمیریم، رؤیاها بى مادر مى شوند.ما باید زنده بمانیم. ما هرگز از عیشِ آب و عادت فانوس فراموش نمى شویم. ما حتى به وقتِ وداع، با شادمانى از این کالبدِ کُهن جدا خواهیم شد. ما ادامه ى روشنِ راهیم. شعر خوب است، بوسه خوب است، باران خوب است، لذت خوب است. شعر…. خواهرِ من است. من نخستین کاشفِ بوسه ام. من باران را دیده ام، من لذتِ تنفسِ گیاه را شنیده ام.انسانِ من، انسانِ شفا، فرستاده، نور، اردیبهشت، کلمه، کلمه ى من. منِ کلمه مى گوید: از پیدا شدن در خوابِ جانور پرهیز کن تا شنیده شوى. شعر…. خوب است. شعر… آدمى را از درد به دوا دعوت مى کند، از درد به نجات، از درد به آرامش، به آهستگى، به انگیزه. ما راهى نداریم جز به یاد آوردنِ رنگ ها، عطرها، علاقه ها، آوازها، رؤیاها. زندگى… خوب است، و بلوغ، و بخشیدن. زنهار اى عزیز، نوشتنِ دنیا، دستِ آدمى را مى گیرد، وحشت را از واژه ها مى گیرد.و انسان به خانه ى خود بازخواهد گشت. او سفیر صبح هاى بارانى است. او فرستاده ى شفانویسِ اردیبهشت است. او شاعر است. او مى گوید شعر بخوانید، شفا خواهید یافت. شعر بخوانید، درها گشوده خواهد شد، او مى گوید ما نباید بمیریم، رؤیاها بى مادر مى شوند.از تاریکى نترسید، تاریکى… اشاره است، تاریکى ترس ندارد. تاریکى استعاره است. خواب هاى ما خُرّم از گندم است، دست هاى ما بوى نان مى دهند. به خود اعتماد کنید، از نو زاده خواهید شد. شعر…. فرصتِ تکثیرِ فهمیدن است. نگاه کنید، صداى روح مى آید از واژه، واژه مى داند انسان امانتِ آرامش است. تماشا کنید، ما به زندگى برمى گردیم. پایدارى در پرده هاى شعر، ما را به شفا خواهد رساند. شعر بخوانید، باران خواهد آمد، تشنگى تمام خواهد شد. شعر دعاىِ دانایىِ آدمى ست. امتحان کنید، در شعر زیستن، تخیلِ انسان را معطر مى کند. انسان پیروز است، انسانِ صلح، انسانِ امید، انسانِ عشق.به شادمانى رسیدن، به رضایت. به رؤیاى مشترک رسیدن، دیدن، بوسیدن، بزرگ شدن. دیگر هیچ دیگرى در این دایره نیست. دیگران… تکثیر بى پایانِ تواند، تو… در آینه هاى روشن بلوغ، در ترانه هاى آرامِ تماشا. تو نه پیامبرِ دیگرانى، نه پیروِ دیگران. حضور… حضورِ شعر، حضورِ شفا…! شعر… شفاست، شعر فرصتِ شفاست. به یادآر: انسان پیروز است، انسان فرستاده است، فرستاده ى شفانویسِ اردیبهشت است. پس ما نمى میریم. ما نباید بمیریم. راه، راه، راهِ روشنِ رؤیاها…!