داستان کتاب حاضر، ماجرای زندگی دختری با نام «سوده» است. سوده در کنار پدر خشک و متعصب و بیمار خود «باباعمران» زندگی فقیرانه ای را در خرمشهر می گذراند. او مادربزرگی با نام «بی بی عترت» دارد که روزی قبل از مرگ معجونی از گیاهان به سوده می دهد که باعث رونق کسب و کار و رسیدن وی به پول و شهرت می شود. روزی شیشة معجون شکسته و سوده ورشکست می شود. سوده به خرمشهر آمده و با ازدواج مجدد باباعمران مواجه می شود. او با تلاش فراوان معجون را درست کرده است و این بار سر از لندن درمی آورد. جایی که خواهرش «ساجده» را در آنجا دیده و با اتفاقات جدید و خوشایند، زندگی اش در مسیر رفاه و آسایش و خوشبختی قرار می گیرد.