معرفی کتاب پاییزان اثر آزاده احسانی
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
پلک هایم را به هم فشردم و قطرات اشک از لابلای مژه ها شره کرد... کی آنقدر اشک در چشمانم جمع شده بود؟حرکت قطرات اشک را روی قوس گونه هایم حس می کردم...و من کجا شنیده بودم که در خواب تمام حواس غیر فعال هستند؟نمی دانم چقدر گذشت... چشمانم همچنان بسنه بود و به صدای زوزه ی بی امان باد گوش می دادم.. نمی دانستم چه ساعتی از شبانه روز است... نمی دانستم هوا تاریک است یا روشن شب است یا روز؟اما حدس می زدم هزاران سال از نشستنم با چشمان بسته روی این نمیکت می گذرد.صدای پارس سگ های ولگرد از جایی نه چندان دور به گوشم رسید.پلک های پف کرده از اشکم را گشودم.فهمیدم هوا تاریک شده...ختی ماه هم در آسمان پیدا نبود...یک ظلمات خاص...یک تاریکی غلیظ...یک سیاهی وهم آور...پوزخند عمیقی صورت یخ زده از سرمایم را پوشاند...عمیق نفس کشیدم و در خود جمع شدم تا شاید انجماد افتاده به تنم از بین برود...اما می دانستم منبع سرمای عجیبی که به جانم افتاده از درونم است نه زمهریر این شب تاریک زمستانی...
یادداشتها