سرهنگ تمام: مجموعه داستان
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
بعد از روز واقعه هیچ کس سرهنگ را ندیده بود نه خودش را و نه آن چند جوان افغانی را که همیشه همراش بودند و روزهایی که سرهنگ هوس خانه نشینی می کرد با قیافه های خجول در بقالی و نانوایی محل ظاهر می شدند.اولین روزهای بعد از واقعه از این که سرهنگ را در پارک نمی دیدم و صدای برخورد عصای عاج نشانش را روی سنگ فرش ها نمی شنیدم،احساس آزادی می کردم .دیگر لازم نبود هر روز صبح نیت شومم را یدک بکشم.بیست بار محوطه پارک را دور بزنم و دست آخر ناکام با همان بار سنگین صبح به خانه بر گردم.حالا که به گذشته فکر می کنم رد پای کینه ای را که از سرهنگ به دل دشتم همه جا می بینم.آرزوهای دورودراز زندگی ام در آن روزهای پر از کینه فقط در یک چیز خلاصه می شد:این که در یکی از روزهای گرم تابستان که سرهنگ برای پیاده روی صبحگاهی به پارک می آید،فرصتی پیدا کنم تا دور از چشم پسران افغانی،چوبی جلو عصایش بگیرم و شاهد زمین خوردنش باشم.