من یک مادرم
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
0
توضیحات
تاکسی که نگه داشت، نفهمیدم چطوری پیاده شدم. گفتم: یلدا، بدو زود باش امیر رو بیار. بعد داد زدم: آی آقا، بدو چمدون های ما رو بیار؛ زودباش قطار داره میره! تند و تند دو تا چمدون و سه تا ساک بزرگ رو گذاشتم روی چرخ باربر و علی رو نشوندم روی ساک ها و گفتم: دستتو بگیر به اینجا؛ و خودم دست امیر رو گرفتم و باز گفتم: یلدا، بدو دیر شد.
یادداشتها