فرشته سنگی
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
«اِی ساکنان زمین! مسرورانه برای پروردگارتان آواز بخوانید. با خوشحالی در خدمت او باشید و مجیزش را بگویید؛ در پیشگاه او حاضر شوید و شادی کنید.» من هم چنین آرزویی داشتم. این آگاهی تلخ چنان برایم تأثیرگذار و تکاندهنده است که به عمرم چنین احساسی نداشتهام. همیشه و همیشه همین را میخواستم؛ اینکه خیلی ساده فقط شاد باشم. پس چرا هرگز نتوانستم؟ میدانم، میدانم… چند وقت است که از آن خبر دارم؟ یا شاید هم همیشه از این موضوع خبر داشتم و آن را در شکاف دستنیافتنیِ قلبم یا حفرهای عمیق در خاک پنهان کرده یودم… افسوس از تمام آن شادیهایی که از همسر و بچههایم دریغ کردم و حتی نگذاشتم خودم از نورِ سادۀ صبحگاهی و قدم زدن روی زمین لذت ببرم… همهشان را فقط برای حفظ ظاهر قربانی کردم… حفظ ظاهر برای چه کسی؟ من کِی در مورد احساساتم حقیقت را گفتم که این بارِ دومم باشد؟