گام زدن بر یخ های نازک

گام زدن بر یخ های نازک

گام زدن بر یخ های نازک

5.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

1

... به قول پیتر بروک در زندگی هر روزه «اگر» یک خیال است، در تئاتر «اگر» یک آزمون است. پس وقتی می خواهید دست به این آزمون بزنید مهم نیست از کجا شروع می کنید، مهم نیست اگر یک شب بهاری دو نفری در پارک بنشیند و به مردی تنها فکر کنید که چمدان به دست از یک سفر دراز به کشور برگشته است. چون آن جاست که دارید با یک خیال زندگی می کنید، وقتی مهم است که تصمیم می گیرد این خیال را به آزمون تبدیل کنید... نمایش به کار زیاد نیاز دارد. اما هنگامی که کار را همچون نمایش تجربه می کنیم، آن وقت دیگر کار نیست. و وقتی به خودتان می آیید می بینید نمایشی هر روزه را تجربه کرده اید. هر روز بازی اش کردید. هر روز با شما همراه بوده و به تمام جاهایی که شما سفر کردید، سفر کرده و بهترین همراه و همپای سفرهایتان بوده و آن وقت متوجه می شوید چقدر پیتر بروک درست گفت که: «نمایش نمایش است.»

یادداشت‌های مرتبط به گام زدن بر یخ های نازک

          "ای‌کاش تمام نشود" میانه داستان بودم که این جمله را هی با خودم تکرار می‌کردم. نمی‌خواستم تمام شود. دلم می‌خواست آنقدر آرام بخوانم که دستِ کم یکی دو هفته‌ای زمان ببرد تمام کردنش اما نشد. گام زد بر یخ های نازک، یک تراژدی تمام عیار است. یک نمایشنامه ایرانی که احتمالا اجرایش چهار ساعت بلکه بیشتر زمان ببرد. غلام حسین دولت‌آبادی و آراز بارسقیان این نمایشنامه را ده سال پیش، در چهار پرده و بیش از سی صحنه نوشتند‌. چند وقت پیش توی قفسه کتاب فروشی سرزمین کتاب پیدایش کردم. عتیقه‌ایست برای خودش. اما بر خلاف اکثر نمایشنامه های ایرانی، سرش به تنش می‌ارزد، قصه دارد برای گفتن و مخاطبش را خوب با خود همراه می‌کند.
هم دوست داشتم ماجرایی که می‌خوانم واقعیت داشته باشد هم نداشته باشد. واقعیت داشته باشد چون سراسر انسانی است و واقعیت نداشته باشد چون رنج است و تراژدی. نمی‌دانم در تاریخ این سرزمین اصلا حسن گلشنی با این مشقت‌ها زیسته یا نه اما اگر زیسته باشد برای رنجش کلاه از سر بر می‌دارم.
غلام‌حسین دولت‌آبادی، نویسنده با سواد و تاریخ خوانده‌ایست. قلمش پخته و پدر مادر دار است. بلد است چطور شخصیت بسازد و ما را با شخصیت‌هایش همراه کند. دلم می‌خواست در دوران زندگی کارکترها، زندگی می‌کردم. دل می‌خواست پا به پای همه‌شان جلو می‌رفتم و توی همان کافه سورژ قهوه می‌خوردم و سیگار می‌کشیدم. نقطه ضعفی توی کار به چشمم نیامد. همه‌چیز درست بنا شده بود، از پیرنگ و تعلیق، فضاسازی و شخصیت‌پردازی گرفته، تا درون‌مایه و تقریر... 
آخرین باری که با اثری این چنین همذات پنداری کرده بودم به سال ها قبل بر می‌گشت، احتمالا به دورانی که آروزهای بزرگ دیکنز را می‌خواندم. 
اینکه این کار در ایران اجرا بشود حداقل تا سال‌های سال بعید است. اما وقت بذارید و خود نمایشنامه را سر فرصت بخوانید. حرف برای گفتن، قصه برای پرداختن، زیاد دارد...
        

21