بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

آخرش می آن سراغم

آخرش می آن سراغم

آخرش می آن سراغم

3.0
6 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

1

نادر که رفت دوباره برگشتم و تو کوچه رو نگاه کردم. تا حالا تو عمرم اون جا رو به اون خلوتی ندیده بودم. همه ش فکر می کردم الان یکی وایساده پشت یکی از اون درخت های کوفتی و داره منو سُک می زنه. یکی از اون چاقو های دندونه دار هم دستشه. شاید هم اصلا تا حالا گورشونو گم کرده بودن. یه لحظه به سرم زد برم پایی و با اون پای آش و لاشم وایسم وسط خیابون و عین خل ها داد بزنم تا هرجا هستن، بیان سراغم؛ منم براشون قسم بخورم که قضیه رو به هیشکی نگفته م و نمی گم، حتا به این نادر الاغ که یعنی بهترین رفیقمه. ولی اون ها رو نمی شناسی. خیلی لَجَنن. اگه ندیده بودم چه طوری با نامردی می زنن، شاید میرفتم. ولی خودم با همین دوتا چشمم دیده بودم. اینها به هیشکی رحم نمیکردن. مرام نداشتن. می اومدن همون جا وسط خیابون و چاقو رو تا دسته‎ ش هل میدادن تو شیکمم و می زدن به چاک. - از متن کتاب -

یادداشت‌های مرتبط به آخرش می آن سراغم