کارآگاهی با طعم پاستا

کارآگاهی با طعم پاستا

کارآگاهی با طعم پاستا

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

من و اسکار هم زمان جیغ زدیم شروع کردیم به دویدن با سرعت باد را همون رو به ساختمون پیدا کردیم میتونستم بگم کسی که گفته این ساختمون در معرض خرابیه.یک احمق به تمام معناست.الان مطمئن بودم که ساختمون ضد بمبه.پایین پله ها رو به روی دری که به حیاط پشتی راه داشته.ایستادیم در قفل بود.دسته کلید رو دادم دست اسکار.اون باهوش تر از من بود. گفتم: تو بازش کن تا اون موقع. من باهاش حرف می زنم.