در گیرودار اعتصاب ها و راهپیمایی های مردم علیه رژیم ستم شاهی، پدر سینا، بی خبر از آنچه در مملکت می گذرد، راهی تهران می شود که برای روستای محل سکونتش تقاضای برق کند. پس از آن که ماه ها از سفر وی گذشته و هیچ خبری از او نمی رسد، سینا، با وجود سن کم، به دنبال پدر روانۀ تهران می شود. او چندین دوست مهربان می یابد که در جست وجوهایش، یاری اش کرده و او را در جریان اتفاق ها و اعتراض های مردم به رهبری امام خمینی می گذارند. هنگامی که در طی چند ماه جست وجو، پسرک، هیچ نتیجه ای نمی گیرد و به سختی نیز بیمار می شود، به اصرار دوستان به روستا و نزد خانواده اش بازمی گردد. چندی پس از پیروزی انقلاب اسلامی سینا طی نامه ای از سوی دوستی متوجه می شود پس از آزادی زندانیان سیاسی مردی در زندان باقی مانده که بر اثر ضربه ای که بر سرش وارد آمده، حافظۀ خویش را از دست داده است. پسرک به ملاقات مرد رفته و پدر خود را در حالی می یابد که حتی قادر به تشخیص فرزندش نیست. سینا همراه پدر به روستا بازمی گردد؛ با این امید که شاید هوای پاک روستا و روشنایی ناشی ازکشیدن برق به آنجا حال پدر را بهتر کند.