هشتاد و دو شعر از بیژن الهی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
بیژن الهی یک دوره ده سالهی بسیار پرکار و با حضور مستمر بین سالهای چهل تا پنجاه داشت و پس از آن، جز گاهی با ترجمهای چون ساحت جوانی یا اشراقها، پیدایش نمیشود که آخریناش همین اشراقهاست در سال ۶۲. کسی نمیداند او چه نوشته، و در خلاء نمیشود تئوری پرداخت مگر در نسبت با آن دورهی جوانی الهی و ناچار عطف به سخن نظامی عروضی که : "و من از شاعر پیر بدتر نیافتم و در این باب تفحص کردهام و هیچ سیم ضایعتر از آن نیست که بدو دهند تا جوانمرد. وی که نداند و به پنجاه سال نیافته باشد که آنچه میگوید بد است کی خواهد دانست! اما اگر جوانی بود و طبع راستش بود اگرچه شعرش نیک نبود امید بود که نیک گردد..."(در صلاحیت شاعر ماهر، نظامی عروضی). شعرهای این مجموعه به جز چند شعر همه از شعرهای منتشر شده در کتاب «دیدن» هستند که نخستین بار سه سال پس از وفات او در سال ۱۳۹۲ از سوی نشر بیدگل به چاپ رسیده است. صور میدمند. بهار، رسیدهست. من به سیاهیی پوستم بد کردم که بوسه پذیرفتم و به موهایم که اسبها، به زبان، به لیس، به یکسو خواباندند به اتاقی که دری دارد دری که میتوان گشود و شنید که صور میدمند و اکنون باد از آن در، میآید و موی مرا به سوی دگر میخواباند متاسفم، اسبها از آن نگاه، از آن زبان ساکت سرخ مودب. و این دریست که باد بهم نمیزندش، همیشه باز میکند. بهار، رسیدهست. صور میدمند. اسبها نشخوار میکنند، میخواهند دوباره عطر علف را به یاد من آرند و مرا عتاب کنند؟ باد هیچ نیست جز عطر علف. باد، از دور، میرسد. صور میدمند. بهار، رسیدهست. دیگر، شاعر! بوسهیی نپذیر! چه، خدای تو، بیرحمانه، بخشندهست! خود را نه در علف میتوانی مجازات کنی و نه در باد و این گونه، سخت مجازات میشوی.