خیانت و داستان های دیگر

خیانت و داستان های دیگر

خیانت و داستان های دیگر

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

...دکمه های رنگی را یکی یکی به دنبال هم می چیدم،درست مثل قطار،از رنگ هایش خوشم می آمد،به خاطر اینکه رنگ دکمه ها درست مثل رنگ های روی لحافچه ی چهل تیکه ای بود که می کشیدم روی سرم،سوار قطاری که با دکمه های رنگی درست کرده بودم می شدم،پیت نفت خالی را بغل می زدم.دلم می خواست قطار جایی نگه می داشت که نفت فروشی بود.پیت نفت را پر می کردم از نفت و برمی گشتم.وقتی مادرم چراغ گرد سوز و فانوس را پر می کرد از نفت،می خندید و غصه از توی صورتش پر می کشید. با مشتی که به پشتم کوبیده شد و جیغی که توی گوشم شست،از قطار خیالی پیاده شدم. -ذلیل مرده جمع کن این دکمه ها رو ببینم،هردفعه این قوطی رو میارم،هرچی توشه می ریزی بیرون...