معرفی کتاب وقتی همهجا شب است اثر شهرام نائینی

در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
0
توضیحات
تنها که شدم خیالات میدیدم. اتاق تاریکتر از باغ بود به قاعده ی چهارچوب در خیالات میدیدم سپیدارها به هم می پیچیدند و گراز میشدند، گرگ میشدند، اژدها میشدند و روی هم غلت می خوردند، سیل میشدند و میخواستند خودشان را به اتاق سرازیر کنند و به در و دیوار بکوبند. آخر سر یکیشان همه را کنار زد و خودش را به من رساند. غلام ،بود آرام صحبت میکرد.