معرفی کتاب بال های بسته اثر زهرا احسان منش

در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
امشب به اندازه ی تمام سال های عمرش سرشار از احساس بود. دلش اشک می خواست، دلش مادرش را می خواست و زانوی مهربانش و دستان گرمش را که نوازش کند موهایی را که سال ها بود نوازشگری نداشت. در میان این حس عجیب، وجودش لبریز از انرژی بود. دلش ساعت ها پیاده روی می خواست آن هم تنهایی تا مرور کند حرف های سانیار را و تصور کند نگاه مهربانش را ساعت ها بر خود بلرزد حتی از نگاهی که او دزدید. دلش می خواست و عاشقی و جوانی کردن را، دلش باران می خواست با چتری دو نفره تا در حاشیه ی خیابان دوشادوش سانیار در تاریکی شبی که تنها روشنی آن لامپ های تیربرق های شهرداری است، روی زمین خیس قدم بزند. دلش گرمای دستان مردانه ی او را خواست تا دستان زنانه اش در احاطه ی آن فشرده شود. همه ی این ها را با هم دلش در آن لحظات حساس خواست و برای رسیدن به همه ی این ها باید بال هایش را باز می کرد تا می توانست پرواز کند اما وجدانش یادش آورد سال هاست بال هایش بسته است.