معرفی کتاب به خیالم ... اثر مرضیه قنبری

در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
کسی با صدایی شاد گفت:ــ عروس رفته گل بچینه!قند در دل مریم آب شد. یعنی عروس مجید بود؟ نگاهش به خطوط قرآنی بود که در دست داشت و گوشش بی تاب شنیدن دوباره ی صدای عاقد! مجید اما چهره اش اخم داشت. آنجا بود و نبود! ذهنش ناخودآگاه، درگیری لفظی چند ساعت پیشش با افشین را تداعی می کرد. یقه اش در دست های افشین مشت بود، وقتی به سینه ی دیوار هلش داد و با خشمی سرریز شده گفت:ــ توی نامرد که جربزه نداشتی خودت واسه زندگی خودت تصمیم بگیری و گوشت بدهکار حرفای خاله زنکی بود، غلط کردی دختر خواهر منو هوایی کردی.با یک حرکت زیر دستش زد و خود را رهانید و با آشفتگی چند قدم آن سوتر رفت:ــ داری تند می ری افشین، دختر خواهر تو، حالا زن یکی دیگه ست! چرا نمی خوای اینو بفهمی؟