جناب شغال رنگ ما را دزدیده!

جناب شغال رنگ ما را دزدیده!

جناب شغال رنگ ما را دزدیده!

فرشته سرلک و 1 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

درگوشه ای از این سرزمین پهناور، شغالکی زندگی می کرد که آرزو داشت طاووس شود و پرهایی به شکل رنگین کمان داشته باشد. شغال فکر می کرد که اگر چون طاووس زیبا باشد، حیوانات او را ستایش می کنند و دربارة زیبایی اش سخن می گویند و از او فرمان می برند. او هر روز، از لانه اش بیرون می آمد و به راه می افتاد و هرچیز رنگینی که سر راه می دید برمی داشت و برای زیبا شدن به خود می آویخت. سپس رهسپار مزرعة طاووس ها می شد و در آرزوی طاووس شدن، زمانی دراز به تماشای آنها می نشست و شب خسته به لانه اش برمی گشت. او روزی تصمیم گرفت که حتما طاووس شود، فکری به سرش رسید، خود را بی درنگ به خانة رنگ رز رساند و خود را داخل خم رنگ کرد و ساعتی در آن جا ماند، او شغال رنگین شده بود، رنگرز از خواب بیدار شد و فریاد زد و کمک خواست و با مردم ردپای شغال را تا مزرعة طاووس ها دنبال کردند. مردم در آن جا شغالک را دیدند که سرخوش از پوست رنگین می خرامد و فخر می فروشد. این کتاب مصور برگرفته از مثنوی معنوی مولانا، برای گروه سنی «ج» به نگارش درآمده است.