چهره پنهان عشق
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
1
توضیحات
هنوز لبخندش را، وقتی می گفت «مزاحم تون نمی شم» به یاد دارم. اصرار کردم که برسانمش. وقتی سوار می شد، هنوز آن لبخند را به لب داشت. همان شب، وقتی داشتیم توی ماشین حرف می زدیم، فکر کردم خیلی دوستش دارم. فکر کردم از همه چیز در این دنیا بیشتر دوستش دارم. اما حالا داشتم با خودم فکر می کردم که هرگز دوستش نداشته ام، حتی زمانی که آن لبخند را به لب داشت. یک آن خواستم دستم را بگذارم روی دست راستش که انگار روی دنده خشک شده بود. اما نگذاشتم. سر چرخاندم طرف پیاده رو. نمی خواستم اشک هایم را ببیند.