غروب یکی از روزهای اوایل ژانویه، "راسکلنیکف" ـ دانشجوی حقوق ـ به خانۀ  پیرزنی نزول خوار به نام "آلیونا ایوانووا" رفت تا چیزی را گرو داده و پولی از او بگیرد. در راه به کاری فکر می کرد که مدت ها قصد انجامش را داشت؛ اما با دیدن پیرزن دربارۀ  درستی کارش به شک افتاد. اما چند روز بعد به سبب فقر و مخصوصا به سبب ملاحظات اعتقادی خود، پیرزن و خواهر او را کشت. پس از مدتی، راسکلینکف دچار وسوسه  و دغدغۀ  خاطری شد که او را ترغیب می کرد خود را به پلیس معرفی و به جنایت خود اعتراف کند، از سویی قاضی "پورفیری پتروویچ" نیز به راز او پی برد اما منتظر ماند تا او خود به گناهش اعتراف کند؛ ولی درست وقتی که حکم دستگیری راسکلینکف صادر شد، اعترافات دروغین کارگری مبتلا به توهم، که خود را قاتل معرفی می کرد، اوضاع همگی را پیچیده ساخت و ماجراهای بسیاری را رقم زد. کتاب حاضر تلخیصی از "جنایت و مکافات" اثر برجستۀ  "فیودور داستایفسکی" ـ نویسندۀ  شهیر روسی ـ است.