افسانه های مردم ایرلند
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
1
توضیحات
روزی روزگاری، پسری به نام جک در کلبه ای کوچک در دل جنگل های ایرلند با مادرش زندگی می کرد. پدر جک چند سال قبل مرده بود. جک و مادرش از دار دنیا فقط سه گاو داشتند. آن ها سال ها با پس اندازشان زندگی شان را می گذراندند اما بالاخره پولشان تمام شد و دوران سختی فرا رسید، محصولشان از بین رفت و خیلی فقیر شدند و زندگی برای جک و مادرش که نه پولی داشتند و نه غذایی برای خوردن، خیلی دشوار شد به طوری که مادر جک تصمیم گرفت یکی از گاوهایشان را بفروشد. او به جک گفت فردا به شهر برو و آن گاو سفید قهوه ای مان را بفروش و با پولش نان و گوشت بخر.