دماغ گنده ها

دماغ گنده ها

دماغ گنده ها

تری جونز و 3 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

وسط یک اقیانوس جزیره ای بود که دماغ همه ی مردمی که توی آن زندگی می کردند؛ خیلی خیلی گنده بود. یک روز رییس جزیره سوار قایق شد و رفت به جایی که عاقل ترین مرد دنیا زندگی می کرد. عاقل ترین مرد دنیا پرسید: «مشکلت چیست؟» رییس قبیله گفت: «ای عاقل ترین مرد دنیا! راستش را بخواهی، مردم جزیره ی من افسرده و غمگین اند چون دماغ هاشان گنده است. اولا که ما نمی توانیم بلوز بپوشیم؛ چون دماغ هایمان این قدر بزرگ است که کله هایمان از توی یقه ی بلوز رد نمی شود. دوما نمی توانیم راحت چای بخوریم؛ چون دماغ هایمان فرو می رود توی چای، از همه بدتر، اصلا نمی توانیم همدیگر را دوست داشته باشیم، چون که با این دماغ های به این گندگی، خیلی بدترکیب و زشتیم. حالا می شود کمکمان کنید و دماغ های ما را کوچک کنید؟»