وقتی آن مرد را دیدم
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
با آغاز سال تحصیلی جدید، «رضا» و «مصطفی» به کلاس بالاتر رفته بودند. آنها به یاد روزهای تعطیل تابستان، بعد از مدرسه بیرون می رفتند تا همراه دوست دیگرشان«علی» بازی کنند. در محله آنها یک اتاقک فلزی مربوط به شرکت برق وجود داشت، که بارها مأمور شرکت در مورد خطرناک بودن آن به بچه ها تذکر داده بود. یک روز مصطفی برای خرید نان از خانه بیرون می رود که با درب باز اتاقک فلزی روبه رو می شود. او با ترس به اتاقک نزدیک شده و سعی می کند آن را ببندد. در همان لحظه مأمور شرکت برق از راه می رسد و با عصبانیت او را دعوا می کند. بالاخره با وساطت مردم ماجرا خاتمه می یابد ولی ترس از آن مرد همچنان در دل مصطفی باقی می ماند. تا اینکه روزی خبر انتقالی مأمور شرکت برق به گوش مصطفی می رسد و او با خوشحالی خبر رفتن آقای برقی را به مادرش می دهد. این داستان ویژه گروه سنی«ج» و «د» است و با تصاویر سیاه و سفید همراه می باشد.