عشق با زمستان می آید
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
جورج سال ها بدون تلویزیون زندگی کرد. تلویزیون به او حس گم گشتگی و تنهایی میداد . اداره ی پست محلی اخیرا تلویزیونی به دیوار نصب کرده بود تا سر مردمی را که در صفهای طولانی به انتظار می ایستادند گرم کند. جورج تمبرهای خود را از جایی دیگر میخرید و گوش خود را حرام صدایی نمیکرد که به عقیده او هیچ چیز نمیدانست و از حرف زدن هم دست بر نمیداشت. با این حال، همسایه های جورج دوستش داشتند. آپارتمانش در طبقه بالا ی خانه ی سالمندان گرینپوینت بود و تنها آن بخش ساختمان در تملک خانه ی سالمندان نبود. خانه اش در ابتدا برای پرستاران خانگی ساخته شده بود اما به خاطر داروهای آرامبخش، ساکنان آسایشگاه نیازی به پرستار نداشتند. گاهی صدای درد و دلها و دعواها و هقهقه هایشان می آمد.
یادداشت ها