درهایی به اتاقک زیر آشپزخانه
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
گربه سیاه گوشه اتاق کز می کند. من دلم برای گربه و اورنگ می سوزد، برای همین چتر آویزان چوب رختی گوشه ی اتاق را بر می دارم و به دم گربه می بندم و گربه را از گوشه ی پنجره ی نیمه باز به آسمان آبی که خاکستری به نظر می رسد، پرواز می دهم. گربه توی آسمان خاکستری گم می شود. اورنگ معتقد است علاوه بر این که دست من به خون گربه ی سیاه آلوده شده، مرد پالتوپوش را هم من کشته ام. ولی دم غروب همان عصر بهاری که نسیم آرام هوس باز خودش را توی اتاق ول می کند...داستان حول و همیات دختری می گذرد که آن ها را بی هیچ ترکیب باچیز دیگری، شفاف و دست نخورده، همین طور در کنار هم روایت می کند، تا در نهایت به یک حس کلی ختم شود. او فکر می کند باخواهرش اورنگ، زندگی و سفر می کند و مرد پالتوپوش هم وسط همه ی این ماجراها حضور دارد...