ایلا نگهبان باغ وحش
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
1
توضیحات
مادرم ساکمان را تَرک دوچرخه می بندد و فریاد می زند: «ایلا نترس، عجله کن. وقت نداریم. بدو درِ قفس آهوها و قرد و پرنده ها رو باز کن، باید فراری شون بدیم.» تا درِ قفس ها را باز می کنم، همه ی حیوان ها بیرون می دوند. اما گوزنم روی زمین خوابیده و نمی تواند تکان بخورد. گردنش را ناز می کنم و با گریه می گویم: «بلند شو فرار کن. بعثی ها دارن می رسن.» تکان نمی خورد. فریاد می زنم: «بلند شو، اگه بلند نشی نمی برمت مدرسه ها … پاشو، پاشو.» آرام آرام نفس می کشد و فقط شکم بزرگش بالا و پایین می شود. مادرم فریاد می زند: «ایلا کجایی؟ زود باش دارن می رسن.» داد می زنم: «مامان گوزن نمی تونه بلند شه!»
لیستهای مرتبط به ایلا نگهبان باغ وحش