جایی که چادرها آواز می خوانند

جایی که چادرها آواز می خوانند

جایی که چادرها آواز می خوانند

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

1

این داستان درباره پسری است که در محیطی روستایی در کنار خانواده اش زندگی می کند. مادر و خواهران این پسر در خانه کار می کنند و برادرانش مشغول کار در باغ و کاشتن جالیز و صیفی جات و دامداری هستند. نقش او در بین فرزندان خانواده تسهیل کننده بود؛ به طوری که برای انجام دادن هر کاری که به پادو نیاز داشتند او را خبر می کردند. پسر از این مسئله بسیار ناراحت بود و احساس حقارت می کرد، تااینکه او به ۱۸ سالگی رسید و به طور مستقل تصمیم گرفت تا به خدمت سربازی برود. بعد از تقسیم بندی دوره آموزشی، سربازی او به شهر سنندج افتاده بود. او خدمت سربازی را به عشق دختر همسایه «فریبا»، پشت سر می گذاشت تا پس از پایان خدمت با او ازدواج کند و... .