بن بستی در آفریقا
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
0
توضیحات
شیرجه. این روایت روح خواب آلود من است در حین سقوط ماشین شاسی بلند گلی شده که با پنجه ی سگ ها خراشیده شده؛ به فنجانی قهوه اسپرسو دوپیوی سردشده؛ سقوط به یک چاله گل، کف آن را خاکی منتهی به بن بست. تراکتور بعد از کوبیدن به پشت ماشین آقا صفت منحرف می شود، به دیوار کنارش می خورد و چپ می شود. تراکتور را پسر نوجوانی می راند؛ پسری لابد عینا مثل جوانی خود آقا صفت؛ پر از عقده ی راندن، پر از جنون سرعت. لابد تراکتور را زمانی که از سنگینی خواب عمویش مطمئن شده، دزیده و داشته با همان یک چراغ روشن کیف دنیا را می کرده و هرگز به ذهنش هم خطور نمی کرده که کسی آن ساعت شب در آن راه خاکی پیدایش شود... من درد دارم؛ پس زنده ام...و اضافه کاری هم می گیرم.